گريه كنم يا نكنم قصه به انتها رسید
تو ميروي و آينه پر ميشود از بيكسي
از من سفر ميكني و به مرگ قصه می رسی
ببين كه آب ميشود قطره به قطره قلب من
مرگ من و قصه ماست فاجعه جدا شدن
گريه كنم يا نكنم آخر ماجرا رسيد
گريه كنم يا نكنم قصه به انتها رسید
بعضی وقتا آدم دلش میگیره. معنی گرفتن دل رو همه می دونن چون آدمی که دلش نگیره به این معنی هست که اصلا دل نداره. واکنش آدما وقتی دلشون میگیره متفاوته. یکی دوست داره یه جایی بشینه و با خودش خلوت کنه و یکی برعکس دوست داره که بره داخل جمع دوستاش بشینه و سعی کنه که دلتنگیشو فراموش کنه. یکی در موردش با دیگرون صحبت می کنه اما یکی اصلا دلش نمی خواد که با کسی در مورد دلتنگی خودش حرف بزنه. یکی می زنه زیر گریه و یکی مثل من گویی که سالهاست چشمه اشکهاش خشکیده و چشماش مثل کویر خشک خشک هستن بدون یک قطره
من وقتی دلم میگیره و حسابی هم میگیره برا آروم کردنش فقط یه راه رو می شناسم. میدونم که چقدر عجیب به نظر می رسه و حتی شایدم خطرناک اما برا کسی که به گریه و درد دل کردن با دیگرون عادت نداره فقط همین راه میمونه که بشینه تو ماشینش و راه اتوبان رو بگیره و پاشو تا ته فشار بده رو گاز. بعد هم چه هوا سرد باشه چه نباشه شیشه ماشین رو تا آخر پایین بکشه. نمی دونم چه رازی تو این حرکت هست که آرومم می کنه . وقتی با سرعت از کنار ماشینای دیگه رد می شم و بعضی وقتا نگاه راننده کناری رو حس میکنم که یه کم سرش رو به طرف سمت چپ خودش برگردونده و حتما تو دل و یا شاید هم زیر لب میگه عجب دیونه ای هست این
آخرین دفعه شب یکشنبه گذشته بود. شب که چه عرض کنم ساعت سه صبح. وقتی باد تو اون حالت به صورتم میخوره احساس می کنم که دنیام عوض میشه. می دونم که بیرون چیزی عوض نمیشه اما درونم احساس آرامشی می کنم که با هیچی دلم نمیخواد عوضش کنم. با هیچی