یکشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۹

وقتی رفتی زیر بارون

تا ته طول خیابون

وقتی رفتی زیر بارون

من فقط نگات می کردم


یه نگاه حتی نکردی

پشت سر که خوب ببینی

حتّی اونجا زیر بارون

با چشای خیس و نمناک

زیرلب دعات می کردم


می دونستم داری میری

از من و این قلب پاکم

داری فاصله می گیری

می دونستم که بیهوده س

اما باز صدات می کردم


بعد از اون هجرت غمگین

که منو گذاشتی رفتی

شب تار من شروع شد

توی بیکسی خونه

یاد خنده هات می کردم


شبا وقتی ماه می اومد

صورت تورو می دیدم

با یه لبخند صمیمی

می نشستم تا دَم صبح

تک تک ستاره ها رو

نذر اون چشات می کردم


می دونم که دیگه دیره

اما کاشکی اون شب سرد

که نگات آتیش به جون زد

پیش از اینکه دل ببندم

به راه خودم می رفتم

یه جوری رهات می کردم


یا اگر نمی تونستم

لااقل اون شب که رفتی

توی خلوت خیابون

زیر اون شُرشُر بارون

جونمو فدات می کردم.

چهارشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۹

باید تورو پیدا کنم!


باید تورو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
با این که بی تاب منی بازم منو خط میزنی
باید تورو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنی
کی با یه جمله مثل من میتونه ارومت کنه
اون لحظه های اخر از رفتن پشیمونت کنه
دلگیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از راه دور
اخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره
باید تورو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی
راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی
پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی
محکم بگیرم دستتو احساسمو باور کنی
پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی
محکم بگیرم دستتو احساسمو باور کنی
باید تورو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست
باید تورو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی
راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی